نطق کردن. تقریر کردن: از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی. فردوسی. قاصد چو بسی درین سخن راند مسکین پدر عروس درماند. نظامی. سخن راند زاندازۀ کار خویش ز بی روزی صلح و پیکارخویش. نظامی
نطق کردن. تقریر کردن: از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی. فردوسی. قاصد چو بسی درین سخن راند مسکین پدر عروس درماند. نظامی. سخن راند زَاندازۀ کار خویش ز بی روزی صلح و پیکارخویش. نظامی
اسب راندن. اسب به حرکت آوردن. راندن اسب. حرکت کردن. روان شدن: برون ران از این شهر و ده رخش همت که اینجاش آب و چرایی نیابی. خاقانی. به چالشگری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش. نظامی. چنان راند آن خسرو تاجبخش که چون ما در این بوم راندیم رخش. نظامی. جریده بر جریده نقش می خواند بیابان در بیابان رخش می راند. نظامی. زمانه جمع کند شش جهت به یک جانب اگر تو رخش حکومت به یک جهت رانی. عرفی شیرازی
اسب راندن. اسب به حرکت آوردن. راندن اسب. حرکت کردن. روان شدن: برون ران از این شهر و ده رخش همت که اینجاش آب و چرایی نیابی. خاقانی. به چالشگری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش. نظامی. چنان راند آن خسرو تاجبخش که چون ما در این بوم راندیم رخش. نظامی. جریده بر جریده نقش می خواند بیابان در بیابان رخش می راند. نظامی. زمانه جمع کند شش جهت به یک جانب اگر تو رخش حکومت به یک جهت رانی. عرفی شیرازی